نوروز 93
خدا رو شکر یه فرصتی پیدا شد بیام اینجا دو ماهه که نیومدم، تو این دو ماه کلی اتفاق افتاده ، هر چند همشو نمیشه گفت ، اما مهم ها رو بهت میگم اوایل اسفند اوضاعم خیلی خراب شد و کارم کشید به بیمارسان و کورتاژ واسه همین یه کمی ازت دور بودم وقتی اومدم خونه دیگه ول کنم نبودی و بیشتر از قبل بهم وابسته شدی به حدی که دیگه غذا نمی خوردی فقط و فقط شیر کم کم رسیدیم اخرای اسفند و خونه تکونی، در همه حال کمکم میدادی همش یه دستمال دستت میگرفتی به همجا میکشیدی امسال دومین عیدی بود که کنارمون بودی ،عید خوبی بود و شما هم حسابی شیطون باباجون تو عید رفت کربلا و فردا میاد ١ ماهه که رفته و دلمون حسابی براش تنگیده راستی دیروز هم روز ...